بی نهایت بودن خدا
دره خطرناك تشبيه
بطور خلاصه بايد گفت; خداشناسى همانند ديگر فعاليتهاى شناختى كارى سهل و ساده نيست. انسان اندك اندك و با حوصله و صبر زياد مى تواند مراحل شناخت را پشت سر گذارد. به همان صورت كه در هر فعاليت «شناخت»، امكان اشتباه و خطا وجود دارد، در اينجا نيز اين احتمال در كمين پوينده راه نشسته است. همان گونه كه بى توجهى، عدم دقت و مراقبت در فرايند هر شناسايى باعث به بار آمدن نتايج غلط خواهد بود، در اينجا نيز چنين عواملى باعث بدست آمدن بى راهه هايى مى شود كه تنها يك نتيجه غلط علمى محض نخواهد بود بلكه افزون بر خطاى شناختى باعث تباهى عملى و زندگى انسانى مى شود. بنابراين مسئله مراقبت و توجه و دقت، در اينجا اهميت كاملا بيشترى از هر مورد ديگرى دارد. بايد مواظب بود كه پرتگاههاى تشبيه و قياس، گاه چنان دهشتناك و مصيبت بار است كه به هيچ صورتى نمى توان خطاى پيش آمده را جبران كرد.
حتى مى توان گفت: انسان خاطى به چنان تصورات موهومى دچار مى شود كه جهل او نه يك جهل بسيط و ساده بلكه او دچار جهلى مركب شده و بدل را جاى اصل گرفته و به هيچ صورتى نمى تواند به جهل خود پى ببرد.
از اين رو گذشتن از موانع تشبيه و قياس كه وسوسه هاى اغفال كننده آن انسان را به خود مشغول مى كند، يك امر اساسى و بنيادين در پيمودن طريق خداپرستى و توحيد است. البته فهميدن اصل اين نكته كارى تقريباً آسان است. مشكل در رعايت و به كار بستن آن است; يعنى مشكل در جنبه علمى نيست بلكه در عمل است. چرا كه هنگام بررسى صفات الهى و سعى در فهم آنها، امكان سقوط در پرتگاه «تشبيه و قياس» وجود دارد.
به عبارت روشن تر، مقياسهاى مورد نياز براى سنجش صفات يك موجود يا به گفته اى دقيق تر يك مخلوق، ديگر براى بحث صفات خالق، بى اثر و فريبنده هستند. حتى مى توان در مورد موجودات مخلوق هم گفت برخى مقياسها درباره بعضى از موجودات هيچ كاربردى ندارند. در بحثهاى «آفريدگار جهان»، وقتى درباره جهان ستارگان و كهكشانها و سحابى ها صحبت مى كرديم، مجبور شديم براى تعيين فاصله، از مقياس هاى تازه اى استفاده كنيم. ما براى تعيين فاصله دو شئ در روى زمين از سانتى متر، متر، كيلومتر، و... استفاده
مى كنيم اما در مورد جهان آسمانى ديگر چنين مقياس هايى بى معنى و فاقد ارزش اند. براى تعيين فاصله اشياء در آسمان بايد از معيار و مقياس جديدى استفاده كرد مانند سال نورى، يعنى مقدار مسافتى را كه نور در طول يك سال طى مى كند (با توجه به اينكه سرعت نور در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر است). اگر مقياس بين موجودات مادى مى تواند اينقدر متفاوت باشد، پرواضح است كه تفاوت مقياس بين موجودات محدود و متناهى و وجود نامحدود و نامتناهى بس بسيار گسترده تر و عميق تر خواهد بود.
چيزى كه لازم است به عنوان شرط نخستين در نظر گيريم مسئله تمرين و ممارست است. چون تصورات ذهنى ما براى مبحث «صفات خداوند» نارسا و گمراه كننده هستند پس نخست بايد عادت كرد به دور شدن از اين گونه تصورات و سپس مشكل آشنايى با تصورات عقلى جديدى است كه بتوانند ما را در رسيدن به هدف كمك كنند. بنابراين،از يك سو لازم است تصورات روزمره ترك شوند و از سوى ديگر تصورات جديدى كسب شوند. اين كارى نيست كه به آسانى انجام شود بلكه بايد كم كم و با تمرين و ممارست انجام گيرد تا ذهن بتواند عادتهاى پيشين خود را ترك كند و با فضاى تازه مأنوس شود. رونده راه در اين مرحله، مانند كودكى است كه به تازگى راه رفتن را مى آموزد. كودك از راه رفتن خود لذت مى برد اما در عين حال هنوز نمى تواند تعادل خود را به خوبى حفظ كند. او به زمين مى خورد و باز برخاسته و سعى مى كند راه رود. كودك با تمرين و تقلاى زياد است كه مى تواند كم كم تعادل خود را بدست آورد و پاهايش قوّت بگيرد.
شايد از اصرار زياد ما روى موضوع پرهيز از تشبيه و قياس كمى تعجب كنيد اما در ادامه بحث خواهيد دانست كه اين اصرار كاملا بجا بوده است. بايد توجه داشت كه بسيارى از اشتباهات ايجاد شده در مطالعه صفات خداوند از عدم توجه به همين موضوع بوده است. در واقع، اين موضوع كليد حل بسيارى از مشكلات اين بحث است. با در دست داشتن اين «كليد» در طى بحث، افقى گسترده تر و برتر از آنچه تاكنون در آن سير كرده ايم بر ما گشوده مى شود و عوالم باشكوه و نشاط انگيزى كه فكر انسان را خيره و مبهوت مى سازد در نظر عقل جلوه گر خواهد شد.
* * *
▲صفات جمال و جلال
به صورت معمول صفات خداوند را به دو دسته تقسيم مى كنند: «صفاتى ثبوتى»، «صفات سلبى».
قسمت اول صفاتى هستند كه جنبه اثباتى دارند يعنى خداوند آنها را داراست. اين صفات را «صفات ثبوتيه» يا «صفات جمال» مى نامند زيرا ذات الهى آراسته به اين صفات است. قسمت دوّم صفاتى هستند كه كاملا جنبه نفى دارند، و ذات خداوند از آنها منزه شده است اين صفات را «صفات سلبيه» يا «صفات جلال» مى گويند چون ذات اقدس خداوندى از آنها پيراسته است. ما به دو دليل بحث از صفات جلال (صفات سلبى) را در ابتدا مطرح مى كنيم:
1- درك اين صفات براى ما آسان تر است.
2- اساس استدلال بسيارى از صفات جمال (صفات ثبوتى) بر آنها گذارده شده است. بعضى از دانشمندان علم عقايد معتقدند; بازگشت تمام صفات ثبوتى به صفات سلبى است. به عقيده اينان، ما از صفات آن ذات بى پايان جز يك سلسله صفاتى كه عموماً جنبه منفى دارند چيزى درك نمى كنيم.8 در نتيجه وقتى مى گوييم: «خداوند داناست»، ما از آن چيزى جز اين نمى فهميم كه «او نادان نيست» و صفات ثبوتى ديگر نيز به همين صورت است. در مباحث آينده روشن خواهد شد كه اين يك نظر افراطى و نادرست است و ما به راستى مى توانيم از صفات ثبوتى ذات اقدس الهى مفاهيم روشن مشخصى داشته باشيم.
▲تعدد صفات الهى از دريچه چشم ماست
اكنون پرسشى مطرح است: ذات خداوند داراى چند صفت است و تعداد صفات او از چه طريقى بدست مى آيد؟ به دو گونه مى توان به اين پرسش پاسخ داد. از يك سو مى توان گفت صفات خداوند بى پايان و نامحدود است. از سوى ديگر مى توان گفت صفات خداوند در يك صفت خلاصه مى شود. اين مطلب را مى توان به اين صورت توضيح داد كه تمام صفات ثبوتى خداوند را مى توان در يك جمله خلاصه مى شود: «ذات خدا از هر جهت، ذاتى نامتناهى و واجد تمام كمالات است.» بنابراين، ذات خدا هر كمالى را كه بتوانيم تصور كنيم داراست. علم كمال است، ازليت و ابديت كمال است، توانايى و قدرت كمال است و... كه ذات خداوند به يك دليل آن هم كمال بودن، تمام آنها را داراست.
تمام صفات سلبى را نيز مى توان در يك عبارت خلاصه كرد: «ذات خداوند از هيچ نظر نقصان ندارد.» بنابراين هر چه نشان از نقص و ضعف و ناتوانى داشته باشد در آن ذات پاك راهى ندارد. براى مثال مى توان از زمان داشتن و مكان داشتن نام برد. اين دو صفت به معناى محدوديت به زمان خاص و مكان معين است. اين محدوديت نقص است پس ذات خداوندى عارى از اين دو صفت است.
از مطالب فوق مى توان نتيجه گرفت دو اصل كمال و نقص محورهاى تعيين كننده هستند. اما از سوى ديگر صفات ثبوتى و سلبى از شماره و اندازه بيرون هستند. به عبارتى روشن، مى توان گفت هر آنچه كه كمال است يك صفت ذات الهى است و هر آنچه نقص است ذات الهى از آن پاك و منزه است. كمالات و نقايص نيز بى نهايت هستند چرا كه در مقابل هر كمال يك نقص وجود دارد پس بى نهايت كمال در مقابلش بى نهايت نقص وجود دارد. دانشمندان، بحث از اين صفات را، تحت عنوان «صفات خداوند» مورد بحث و مطالعه قرار مى دهند. در واقع قصد آنها اين نيست كه تعداد صفات خداوند را ذكر كنند چرا كه چنين كارى غيرممكن است بلكه قصد آنها بيان اصول صفات خداوند است.
ممكن است در اينجا اشتباهى رخ دهد، كسى گمان برد همان گونه كه صفات خداوند در مفهوم متعددند پس در وجود هم متعددند. توضيح اينكه ما صفات خداوند را به صورت جدا جدا درك مى كنيم. براى مثال صفت علم را جداى از صفت قدرت و قدرت را جداى از صفت قهر و.... حال شايد كسى گمان كند كه اين صفات در ذات الهى نيز به همين صورت جداى از يكديگر وجود دارند. منشأ اين اشتباه از مسئله تشبيه و قياس ناشى مى شود. در واقع، تصور مى شود به همان صورت كه در ما يا ديگر موجودات صفات متعددى وجود دارند و اين صفات جداى از هم هستند پس صفات ذات الهى نيز به همين صورت جداى از هم هستند.
اين تصور كاملا غلط و نادرست است و بايد با ترك تشبيه صفات خداوند با موجودات ديگر از اين اشتباه پرهيز كرد، چرا كه در موجودات ديگر، وجود صفات به دليل جهات مختلفى است كه در آنهاست. براى مثال صفت قدرت در ما به دليل ساختار بدن ما از استخوانها گرفته تا ماهيچه، عصبها و... است و علم صفتى است مربوط به روح ما و به دليل دو جهت مختلف دو صفت مختلف، و جداى از يكديگر وجود دارند. در ذات الهى اين اختلاف جهتها وجود ندارد بلكه ذات الهى از هر نظر يكتا و بسيط است و به هيچ صورت «تعداد جهات» در آن ذات پاك وجود ندارد.9
شايد كسى بپرسد: پس اين تعدد صفات به چه دليل وجود دارد؟ بايد گفت تعدد صفات الهى به صرف تفكر و انديشيدن ما درباره آن ذات اقدس پيش مى آيد. ما ذات الهى را به جهات مختلف بررسى مى كنيم و به همين جهت هر وقت كه از جهت خاصى به آن ذات بينديشيم صفت خاصى را درك مى كنيم. از اين رو، تعدد صفات نه به دليل خود ذات الهى است بلكه به جهت تغيير ديدگاه و يا به عبارتى روشن تر به خاطر دريچه هاى ديد و نظر ما به آن ذات اقدس است.
براى مثال وقتى آن ذات را از جهت توانايى اش بر ايجاد، آفرينش هر چيزى بنگريم، مى گوييم «قادر» است و هرگاه از اين جهت كه موجودات در پيشگاه او حاضرند و از او پنهان نيستند به آن ذات بنگريم، مى گوييم «دانا» است و يا هر وقت از اين دريچه به آن ذات بنگريم كه هميشه بوده است و همواره خواهد بود، مى گوييم «ازلى و ابدى» است.
علت اصلى تعدد نگرشهاى ما به ذات الهى در توانايى محدود ماست. در حقيقت چون نمى توانيم ذات الهى را به همان گونه كه هست بنگريم پس اين ضعف و عدم توانايى ما را مجبور مى كند با ناديده انگاشتن وحدت و يگانگى ذات مقدس الهى، صفات متعددى را به دليل نظرگاه هاى متعددى كه برگزيده ايم بدست آوريم. پس بايد به صورت صريح و روشنى اعلام كنيم: تعدد صفات او ساخته عقل ماست و برعكس آنچه تصور مى كنيم ذات الهى يك وجود واحد و يگانه است كه تمامى صفات در آن ذات يگانه وجود دارند. يك وجود يگانه از تمام جهات كه آن هم عين ذات بى پايان اوست.
تا اينجا مطالبى كه آمد تنها از باب مقدمه و آماده سازى براى مطالب آينده است. براى اثبات اين حقيقت مجال بيشترى لازم است كه در صفحات آينده خواهد آمد. آنچه تاكنون آمد صِرف چند تذكر لازم و مقدماتى براى روشن شدن طرز مطالعه صفات خداوند بود.
* * *
▲روش بحث:
به طور كلى مى توان سه روش متداول را در ميان دانشمندان علاقه مند به مباحث صفات الهى ذكر كرد. نخست روش فلاسفه است، سپس عالمان علم كلام (علم عقايد و مذاهب) و بالاخره اهل حديث هم به نوبه خود راه سومى را طى كرده اند.
قصد و آرزوى ما اين است بدون تاييد يك روش در برابر روش ديگر، بگونه اى مسير خود را انتخاب كنيم كه از هر سه روش سود بريم. بايد پذيرفت در هر سه روش مزايا و نقاط ضعفى وجود دارد و قصد ما اين است كه با بهره مندى از مزاياى اين روشها، سعى كنيم تا آنجا كه مقدور است از نقاط ضعف آنها دور شويم.
براى چنان هدفى بايد سعى كرد با به هم آميختن سه روش به گونه اى، حد اعتدال را بين آنها به دست آوريم. به نظر ما چنين كارى به حقيقت نزديك تر است. اگر در چنين كارى توفيق حاصل شود. جاى بسى شكر و سپاس از خداوند متعال است كه توانسته ايم به روشى صحيح به اندازه توانمان از صفات ذات پاكش آگاهى يابيم.
از سوى ديگر لازم به ذكر است كه سعى ما در اين كتاب بر پرهيز از اصطلاحات غامض و پيچيده كلامى و فلسفى بوده است. قصد داريم به گونه اى بحث كنيم كه مطلب براى افراد نا آشنا به اصطلاحات فلسفى و كلامى نيز روشن و واضح باشد.
بايد اقرار كرد كه استفاده از اصطلاحات هر علم باعث فهم دقيق تر و روشن ترى از مسئله مورد بحث مى شود اما چنان نيست كه بدون اصطلاحات نيز نتوان به فهمى واضح دست يافت. اين موضوع با توجه به سوء استفاده برخى افراد از اصطلاحات علمى، صحيح به نظر مى آيد. امروزه افرادى هستند كه «اصطلاحات علمى» را از مسير اصلى خود منحرف ساخته اند و به صورت گنگ و مبهمى در آورده و بكار گيرى الفاظ را، به صورت يك بازى تبديل كرده اند كه هيچ مفهوم روشنى از آنها برنيايد. به همين دليل گاه استفاده از «اصطلاحات علمى» نه تنها به حل مطلب كمكى نمى كند بلكه كار را مشكل تر نيز مى كند.
▲يگانگى ذات خداوند
▲مفهوم صحيح يگانگى خدا
يكى از معيارهايى كه به عنوان صحت يا بطلان اديان قابل استفاده است و حتى مى توان گفت بهترين معيار در اين زمينه همين است نوع تعريفى است كه يك دين از صفات خداوند ارائه مى دهد. در اين موضوع، بحث توحيد يعنى «يگانگى خدا» بنياد و اساس اين بحث را تشكيل مى دهد. اكنون تلاش مى كنيم در ابتدا با استدلالهاى مختلف، مفهوم صحيح «توحيد» را تشريح كنيم و سپس به اديان مختلف مى پردازيم تا ببينيم كداميك از آنها يك مفهوم صحيح از توحيد خالى از هر گونه شرك را با يك دقت و موشكافى لازم به عالم انسانيت عرضه داشته است.
نخستين و اساسى ترين بحثِ صفات سلبى، همين بحث توحيد است. اين بحث در عين اساسى بودن در انديشه دينى، پرتگاهى خطرناك براى بسيارى از پيروان اديان مختلف بوده است. اندك غفلت و كوتاهى باعث شده كه افراد زيادى از طريق صحيح ديانت، گمراه شده و به دره خطرناك شرك پرت شوند.
قبل از هر چيز بايد ببينيم اين كه مى گوييم «خداوند يكتا و يگانه است» به چه معنايى است و مفهوم صحيح اين جمله چيست؟!
معناى صحيح اين جمله را بايد در دو قسمت جستجو كرد:
نخست اين كه: «هيچگونه شبيه و نظير و مانندى براى ذات نامتناهى خداوند قابل تصور نيست.»
دوم اين كه: «ذات خدا يك ذات بسيط است و مركب از اجزاء نيست و اصولا هيچ تركيبى در ذات او وجود ندارد.»
شايد شنيده شود: «خداوند يكى است و دو تا نيست». اين جمله براى كسانى كه استعداد بيشترى براى درك و فهم دقايق، ظرايف مسايل دينى ندارند، معناى درست و دقيقى براى توحيد ذات خداوند است. اين انديشه بيشتر به اين دليل مطرح مى شود كه جمله فوق به صراحت غير خداوند را نفى و وجود او را منحصر در يك شخص بيان كرده است. اما براى كسى كه در انديشه توحيدى خود به دنبال دقت بيشترى است، ديگر اين جمله نه تنها بيان كننده معناى صحيح «توحيد» نيست بلكه معناى شرك را در آن مى توان تشخيص داد. توضيح مطلب به اين صورت است كه اين قسم «توحيد» يك «توحيد عددى» است. در اين انديشه يك مفهوم كلى تصور مى شود و پس از اين تصور است كه بايد مشخص كرد افراد و مصاديق اين مفهوم چه مقدار است. براى مثال خورشيد يك مفهوم كلى دارد و پس از اين مفهوم مى گوييم: در آسمان، خورشيد يكى است و دو تا نيست. در اين جمله مسئله مورد نظر يگانگى عددى خورشيد مطرح است نه يگانگى ذاتى آن، يعنى مى توان درباره مفهوم كلى خورشيد افراد متعددى را تصور كرد اما الان در آسمان فقط يكى از آن افراد وجود دارد. در اين صورت به هيچ صورت محال نيست كه خورشيد افراد ديگرى هم داشته باشد، يعنى وجود دو يا سه خورشيد در آسمان امرى ممكن است. به همين صورت، درباره توحيد عددى خداوند هم مى توان گفت در اين نوع توحيد هيچ گاه وجود خدايان ديگر امرى محال نخواهد بود بلكه آنچه تاكنون فهميده شده وجود يك خداوند است. روشن است كه اين گونه درباره ذات خداوند انديشيدن با اصل توحيد يعنى نفى مطلق هر شريكى براى خداوند تعارض دارد و در آن گونه اى شرك در جريان است.
واضح است كه در اين نگرش نسبت به ذات خداوند، نمى توان به مفهوم صحيح توحيد دست يافت بلكه بايد به بينشى رسيد كه در آن هر گونه شبيه و نظيرى براى آن ذات متعالى، به هر صورتى كه ممكن است وجود داشته باشد نفى شود و از سوى ديگر هر گونه تركيبى نيز در آن ذات پاك نفى شود.
براى طرح كردن استدلالهاى مربوط به ذات اقدس الهى لازم است دو مطلب توضيح داده شود:
الف: ذات خدا عين وجود و هستى است.
ب: خداوند وجودى است از هر جهت بى نهايت.
▲ذات خدا عين هستى او است
از ادله وجود خداوند دريافتيم كه تمام موجودات جهان، مخلوق او هستند و هستى آنها از او سرچشمه گرفته است. عالم هستى به تمامى اش مخلوق اوست اما او مخلوقِ هيچ موجود ديگرى نيست.
هستى خداوند از خود اوست يعنى هيچ چيز ديگرى باعث و علت وجود او نيست و وجودش از خودش مى جوشد. اينكه چگونه جهان هستى مخلوق او است. و خودش مخلوق موجود ديگرى نيست را در مباحث اثبات وجود خدا به صورتى روشن اثبات كرديم؟10
اين موضوع كه ذات مقدس الهى از خود اوست به ما مى فهماند كه ذات او «عين هستى» و «هستى مطلق» است. براى توضيح مطلب مى توانيم فرض مخالف آن را در نظر گيريم. فرض كنيم ذات خداوند عين هستى او نباشد بلكه يك چيز باشد به نام ذات خداوند و چيز ديگرى به نام هستى خداوند. اكنون هستى خداوند به صورت چيزى جدا از ذات او بر ذات خداوند عارض و اضافه مى شود. براى روشن تر شدن مسئله مى توان مثالى زد. انسان يك ذات دارد كه مثلا وقتى مى پرسيم: ذات انسان چيست؟ پاسخ مى دهيم: «حيوان ناطق». غير از اين ذات، انسان وجود دارد يعنى او هستى دارد. بنابراين به غير از ذات، انسان هستى نيز دارد كه براى تحقق آن بايد هستى انسان بر ذاتش عارض شود. در واقع ذات انسان، خودش عارى از هستى و نيستى است و اين عامل ديگرى است كه باعث مى شود ذات او واجد هستى يا فاقد آن شود. اكنون درباره خداوند نيز اگر فرض مغايرت بين ذات و هستى او كنيم پس بايد بپذيريم ذاتش از «هستى و نيستى» خالى است و هستى و نيستى داشتن براى ذات او يكسان است. به همان صورت كه براى ماهيت انسان هستى يا نيستى داشتن يكسان است و نمى توان در خودش نه هستى را يافت و نه نيستى را.
در اين صورت كه فرض كرديم، ديگر ذات خداوند خود مقتضى هستى خود نخواهد بود. بايد عاملى به غير از ذات الهى باعث هستى او شود و ذات او را از يكسانيش نسبت به هستى و نيستى داشتن خارج كند. در نتيجه هستى خداوند از چيزى غير او خواهد بود. اما اين نتيجه اصل مفهوم خداوند را يعنى علت تمام هستى بودن نفى مى كند زيرا او خودش هم مانند ديگر موجودات معلول علت ديگرى خواهد بود. به عبارت ديگر، مى توان گفت اگر چيزى هستى اش از خودش نباشد، به حتم هستى را از ديگرى گرفته است و اين موجود نمى تواند خود بخود وجود داشته باشد. تنها هستى مطلق و وجود محض است كه وجود او از خود اوست و عين وجود است و نه تنها خود، اصل هستى خودش است، بلكه سرچشمه و اصل هستىِ ديگر موجودات نيز اوست.
براى روشن شدن مطلب فوق بهتر است مثالى بزنيم. البته بايد توجه داشت در مباحث توحيدى ذكر مثال با توجه به يك نكته انجام شود و آن اين است كه ذكر مثال تنها به جهت نزديك شدن به مفهوم روشن ترى از مسئله است وگرنه مثال به هيچ صورت نمى تواند اصل مطلب و حقيقت موضوع را روشن سازد.
فرض كنيد ما در روز به اتاق خود نگاه مى كنيم. اتاق روشن است. اين همان اتاقى است كه در شب تاريك بوده است. اكنون اتاق روشن است چون آفتاب تابيده و آن را روشن كرده است. بنابراين روشنايى اتاق نه از خود اتاق است بلكه علت آن، چيز ديگرى است. حال سرچشمه اين روشنايى را اگر بخواهيم بيابيم به خورشيد مى رسيم و در مى يابيم كه آن نيز روشن است. چنانكه پيش بينى مى شود، روزى هم خواهد رسيد كه خورشيد خاموش شود، پس روشنايى خورشيد هم از خودش نيست بلكه از جايى ديگر است. بالاخره اصل روشنايى را در «نور» پيدا مى كنيم.
روشنايى نور از كجاست؟ در اينجاست كه عامل ديگرى نمى يابيم. بايد گفت علت روشنايى نور خود نور است و در واقع، نور عين روشنايى است و روشنايى عين ذات نور است. در اينجا روشنايى نور معلول چيز ديگرى نيست و ذات نور، خودش اساس و بنياد روشنايى است.
به همين صورت هر چيزى هستى خود را از موجود ديگرى اخذ مى كند، اما اگر اين سلسله را دنبال كنيم، بالاخره به موجودى مى رسيم كه آن، علت همه موجودات ديگر است. آن موجود اگر خودش نيز ذاتش از هستى اش جدا باشد آنگاه در واقع علت اساسى موجودات نبوده و خود نيز معلولى است، در حالى كه اين موضوع خلاف فرض از خداوند است. بنابراين هستى خداوند نه يك امر عارض بر ذات او، بلكه هستى مطلق عين ذات خداست و ذات خدا عين هستى است.
▲بى نهايت در بى نهايت
پس از روشن شدن موضوع عينيت ذات و هستى خداوند، مطلبى كه بايد توضيح داده شود چگونگى بى نهايت بودن ذات خداوند است. از ابتدا لازم است تذكر دهيم كه نهايت داشتن به معنى ناقص بودن است و ناقص بودن به معنى آلوده بودن به عدم است.
ما در مورد خودمان مى گوييم عمر ما محدود است يعنى از تولد آغاز شده و با مرگ پايان مى پذيرد. عمر و زندگى ما محدود است; قبل از تولد نبوده ايم و بعد مرگ هم نخواهيم بود. مثلا صد سال زندگى مى كنيم كه قبل و بعد از آن عدم است. اين محدود بودن همان آلوده بودن به عدم است و اگر محدود نبود، آلوده به عدم هم نبود.
در مورد خداوند مى گوييم: او هستى مطلق است. هستى مطلق به هيچ صورت آلوده به عدم نيست و هيچ مناسبتى با «عدم و نيستى» ندارد. بنابراين ذات الهى هيچ گونه محدوديت يا آلودگى به
عدم ندارد.
مطلب بالا درباره ذات خداوند است اما در مورد صفات او چه مى
توان گفت؟ تمام اوصاف خداوند بازگشت به وجود و هستى مى كنند. علم يك نوع هستى است. قدرت همانند ديگر اوصاف خداوند يك نوع هستى است. حال ذاتى كه عين هستى است و هستى آن مطلق است پس اوصاف اين ذات نيز عين هستى مطلق است و به هيچ صورت آلودگى به عدم ندارند. تمام كمالات ذات نامتناهى به صورت نامحدود است كه حتى نمى توان هيچ قيدى بر آن وارد كرد زيرا هر قيدى بر هستى مطلق، جنبه عدم خواهد داشت. در نتيجه تمام اوصاف خداوند عين ذات او (كه هستى مطلق است) هستند و از هر جهت بى نهايت اند بدون اينكه بتوان قيدى در مورد آنها تصور كرد.
(منبع: خدا را چگونه بشناسيم)